دروازههای ورود به ابعاد بالاتر و سفر در زمان(1)
نسبیت عام، به اسب چوبی تروا شباهت دارد. در ظاهر، این نظریه فوق العاده است. با در نظر گرفتن تنها چند فرض ساده، میتوان ویژگیهای کلی کیهان، شامل خمیدگی نور ستارگان و خود انفجار بزرگ را با دقت تحسین برانگیزی به دست آورد. حتی میتوان با اعمال یک ثابت کیهانشناسی به جهان اولیه، تورم را نیز در این نظریه جای داد. بنابراین، میتوان گفت جوابهای معادلات اینشتین، قطعی ترین توصیف از تولد و مرگ جهان را به ما ارایه میدهند.
وقتی پرده از محتویات این اسب افسانهای برداشته میشود، انواع موجودات عجیب الخلقه آشکار میگردند. سیاهچالهها، سفید چالهها، کرمچالهها و حتی ماشینهای زمان، که وجود هیچ کدام از نظر عقلی باور پذیر نیست. این عجایب چنان نامانوس هستند که حتی خود اینشتین نیز تصور میکرد هیچکدام از آنها هرگز در طبیعت یافت نخواهند شد. او سالهای زیادی، مصرانه با جوابهای عجیب معادلات خود مبارزه کرد. امروزه میدانیم که نمیتوان این مفاهیم را علی رغم غیر متعارف بودنشان، به سادگی نادیده گرفت. آنها جز لاینفک نسبیت عام محسوب میشوند و در حقیقت ممکن است همین پاسخها بتوانند راه نجات موجودات هوشمندی باشند که روزی با انجماد بزرگ روبرو میشوند.
اما شاید بتوان گفت عجیبترین این عجایب، احتمال وجود جهانهای موازی و دروازههایی است که آنها را به یکدیگر متصل میکنند. اگر استعارهای را که در آن شکسپیر جهان را به صحنۀ تئاتر تشبیه کرده بود به خاطر آوریم، آنگاه نسبیت عام بیانگر احتمال وجود دریچههای فرار روی صحنه خواهد بود. با این حال، به جای اینکه این دریچهها به طبقه زیرین صحنه باز شوند، به صحنههای موازی نمایش و شبیه به صحنۀ اصلی باز میشوند. نمایش زندگی را شامل صحنههایی با چندین داستان مختلف در نظر بگیرید بطوریکه یکی بر روی دیگری قرار داشته باشد. در هر صحنه، بازیگر با این تصور که صحنه نمایش او تنها صحنه موجود است، منتهای مربوط به خود را خوانده و به ایفای نقش میپردازد. بدون اطلاع از احتمال وجود صحنههای دیگر. اما اگر یک روز بازیگری تصادفاً به درون یکی از این دریچهها سقوط کند، خود را درون یک صحنۀ کاملاً جدید، با قوانین و مقررات و متن های جدید خواهد یافت.
اما اگر واقعاً تعداد جهانهای موجود نامحدود باشد، آیا در تمام این جهانها با قوانین فیزیکی مختلف، امکان حیات وجود خواهد داشت؟ این همان سوالی است که ایزاک آسیموف در داستان علمی-تخیلی خود با نام خود خدایان مطرح کرد. ایزاک آسیموف در این داستان، جهانی موازی را به تصویر کشید که قوانین هستهای موجود در آن، با آنچه بر جهان ما حکمفرماست، تفاوت دارند. زمانی که قوانین معمولی فیزیک منسوخ و به جای آنها قوانین جدیدی حاکم شوند، وقایع مهیجی امکان وقوع مییابند. داستان در سال 2070 رخ میدهد. زمانی که دانشمندی با نام فردریک هالام مشاهده می کند که عنصر معمولی تنگستن-186، به طور مرموزی به پلوتونیم-186 تبدیل میشود. پلوتونیم-186، پروتونهای بسیار زیادی داشته و به همین دلیل ناپایدار است. هالام پی میبرد که این پلوتونیم-186 عجیب، از جهانی موازی آمده است که در آن نیروی هستهای بسیار قویتر است و به همین دلیل این نیرو بر نیروی دافعۀ پروتون ها غلبه کرده است. از آنجا که این پلوتونیوم-186 عجیب مقادیر زیادی انرژی به شکل الکترون منتشر می کرد، می توانست تحت کنترل در آید تا مقادیر شگفت آوری انرژی تولید کند. به این ترتیب، پمپ الکترون هالام، به منظور برطرف کردن بحران انرژی در کرۀ زمین، ساخته میشود و این ابتکار عمل، او را به مردی ثروتمند تبدیل می کند. اما نکتۀ داستان اینجاست که بهای این انرژی مجانی باید به نوعی پرداخت شود. اگر به اندازۀ کافی پلوتونیم-186 به جهان ما وارد شود، آنگاه بر قدرت نیروی هستهای به طور کلی افزوده خواهد شد. این یعنی انرژی بیشتری از فرایند همجوشی آزاد خواهد شد و در نهایت خورشید درخشانتر شده و پس از انفجار آن، کل سیستم منظومۀ شمسی از بین خواهد رفت!
همزمان، تاثیر چنین مبادله ای بر ساکنین دنیای موازی متفاوت است. نیروی هستهای در جهان آنها کاملاً قوی است. به این معنی که ستارگان دنیای آنها، هیدروژن را با سرعت بسیار بالایی مصرف کرده و به زودی خواهند مرد. آنها معاوضهای را ترتیب دادهاند که در آن پلوتونیم-186 بلا استفاده را به دنیای ما فرستاده و در عوض تنگستن-186 ارزشمند را میگیرند. به این ترتیب آنها توانستهاند پمپ پوزیترون بسازند
و در نتیجه دنیای رو به مرگ خود را نجات دهند. با اینکه آنها میدانند با افزایش قدرت نیروی هستهای در جهان ما ستارگان منفجر میشوند، ولی اهمیتی نمیدهند.
به نظر میرسد زمین با فاجعهای روبروست. انسانها به انرژی مجانی هالام عادت کردهاند و از پذیرفتن انفجار قریب الوقوع خورشید، سرباز می زنند. دانشمند دیگری، روشی خلاقانه برای حل این مساله بغرنج ارائه میدهد. از نظر او، حتماً جهانهای موازی دیگری نیز وجود دارند. او با ساخت یک اتم شکن، موفق می شود روزنهای در فضا ایجاد کرده و جهان ما را به تعداد زیادی جهان دیگر متصل کند. با جستجو در بین این جهانها، موفق میشود جهانی را بیابد که خالی از سکنه است و فقط "تخم کیهانی" در آن وجود دارد که حاوی مقادیر نامحدودی انرژی، ولی با نیروی هستهای ضعیفتر است.
با استخراج انرژی از این تخم کیهانی، میتواند پمپ انرژی جدیدی بسازد و همزمان نیروی هستهای را در جهان ما تضعیف کند. به این ترتیب او خواهد توانست خورشید را از انفجار باز دارد. به هر حال، این بار نیز باید بهای آن پرداخته شود: در این جهان موازی جدید، قدرت نیروی هستهای افزایش خواهد یافت که موجب انفجار آن خواهد شد. اما به نظر او این انفجار صرفاً باعث میشود که تخم کیهانی بشکند و در نتیجه انفجار بزرگ جدیدی رخ دهد. به بیان دیگر نقش او در مقابل این جهان جدید، همانند یک قابله است.
داستان علمی-تخیلی آسیموف، یکی از معدود مواردی است که در حقیقت از قوانین فیزیک هستهای استفاده میکند تا طمع، توطئه و رستگاری را در روایتی داستانی به هم پیوند زند. تصور آسیموف مبنی بر اینکه تغییر در قدرت نیروها در جهان ما نتایج فاجعه باری به دنبال خواهد داشت، کاملاً درست است. اینکه در صورت افزایش نیروی هستهای، درخشش ستارگان جهان ما بیشتر شده و در نهایت منفجر خواهند شد. حال ناگزیر این سوال پیش میآید: آیا جهانهای موازی با قوانین فیزیک سازگارند؟ و اگر چنین است برای ورود به یکی از این جهانها به چه چیزی نیاز است؟
برای پاسخ به این سوالها، ناچاریم نخست طبیعت کرمچالهها، انرژی منفی و البته اجرامی مرموز به نام سیاهچاله ها را درک کنیم.